عاشقانه
مطالب عاشقانه
 
 
سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 14:19 ::  نويسنده : نهال

 شاید آنروز که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد ،خبری از دل پر درد گل یاس نداشت. باید اینجور نوشت :هر گلی هستی باش . چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجباریست زندگی در گرو خاطره هاست خاطره در گرو فاصله هاست فاصله تلخ ترین خاطره هاست...



سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 12:54 ::  نويسنده : نهال

  عكس ناز کودکان



دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 20:16 ::  نويسنده : نهال

 



دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 20:8 ::  نويسنده : نهال

  زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند.

از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد :گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم…

 

چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی شناخت و وقتی همه چیز روبراه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می خواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می شد. روزی در راهرو قدم می زدم. وقتی از کنار مرد می گذشتم داشت می گفت: گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می شود و ما برمی گردیم.
یک بار اتفاقی نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره می کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: خواهش می کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آینده مان نشود، وانمود می کنم که دارم با تلفن حرف می زنم.
در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد و شمع روشن کردن و کادو پیچی و از اینجور جفنگ بازیها نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می کرد

 



دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 18:48 ::  نويسنده : نهال

 


یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد،نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد

خطی ننویسم که آزار دهد کسی را

یادم باش که روزو روزگار خوش است،وتنها دل ما دل نیست

یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر وجواب دورنگی را باکمتر از صداقت ندهم

یادم باشد بایددر برابر فریادها سکوت کنم و برای سیاهی ها نور بپاشم

یادم باشد از چشم درس خروش بگیرم و از آسمان درس پاک زیستن

یادم باشدبرای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام...

نه برای تکرار اشتباهات گذشتگان

یادم باشد زندگی را دوست دارم

یادم باشد معجزه قاصدکها را باور داشته باشم و گره تنهایی ودلتنگی هر کس

فقط به دست خودش باز می گردد

یادم باشدهیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم.



دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:,, :: 13:38 ::  نويسنده : نهال

 


خدایـــا ؛

ایـن روزهــا حرفهـــایم

بویـــِ نـ ـاشـــکری می دهنــد ...

امـــا تـــو...

بـه حســـاب تنهــ ــ ـایی و درد دلــ بگـــذار...!

 



دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 13:32 ::  نويسنده : نهال

[تصویر:  13444294064.jpg]  



دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 13:31 ::  نويسنده : نهال

  انگار همین نزدیکی هاست

ومن بودنش را حس میکنم

این عطربودن اوست که فضارا پرکرده

وهرچندتابه امروز او را ندیده ام

اما گویی سالهاست که میشناسمش

میشناسمش به عشق...

میشناسمش به عطر خوش بودن..

و به بوی خوش عشق



دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 10:29 ::  نويسنده : نهال
دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 10:25 ::  نويسنده : نهال

 دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....

 کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من

 زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک

برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق

 بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی



یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 14:1 ::  نويسنده : نهال

 *اینجا زمین است ، زمین گرد است.*

* تویی که مرا دور زدی !!! *
*فردا به خودم خواهی رسید*
* حال و روزت دیدنیست.*
 
×××××××××××××
 
*میدانی ... !؟ به رویت نیاوردم ... ! *
* از همان زمانی که جای " تو " به " من " گفتی : " شما " *
*فهمیدم *
*پای " او " در میان است ...*

 



یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 13:41 ::  نويسنده : نهال

 روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید : چرا مرا دوست داری ؟ چرا عاشقم هستی ؟

 

پسر گفت : نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم

 

دختر گفت : وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی ؟!!!!

 

پسر گفت : واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم

 

دختر گفت : اثبات؟!!!! نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم . شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد اما تو نمی توانی این کار را بکنی !!!!

 

پسر گفت : خوب ... من تو رو دوست دارم چون زیبا هستی

چون صدای تو گیراست

چون جذاب و دوست داشتنی هستی

چون باملاحظه و بافکر هستی

چون به من توجه و محبت می کنی

تو را به خاطر لبخندت دوست دارم

به خاطر تمامی حرکاتت دوست دارم

 

دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد

 

چند روز بعد دختر تصادف کرد و به کما رفت

 

پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت

 

نامه بدین شرح بود :

عزیز دلم !!!تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم ..... اکنون دیگر حرف نمی زنی پس نمی توانم دوستت داشته باشم

دوستت دارم چون به من توجه و محبت می کنی ...... چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی نمی توانم دوستت داشته باشم

تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم ..... آیا اکنون می توانی بخندی ؟ می توانی هیچ حرکتی بکنی ؟ ...... پس دوستت ندارم

اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد در زمان هایی مثل الان هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم

 

آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دار؟

نه

و من هنوز دوستت دارم . عاشقت هستم



شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, :: 12:49 ::  نويسنده : نهال

 اگر خیال داری دوستم بداری همینک دوستم

                 بدار 

          اکنون که زنده ام
...

           صبر نکن تا بمیرم
...

بدان که آنوقت هرگز صدایت به گوشم نخواهد

                 رسید

   ومجبور می شوی حرف های نا گفته قلب

      ساده ات را در فراسوی یه مشت

           خاکسترسرد پنهان کنی

پس اگرذره ای عشق من در دلت ماوا دارد

    اگر دوستم داری بگذار زنده بمانم



شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, :: 10:45 ::  نويسنده : نهال

 پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!

 



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید بیا ازعشق بی پروا بگوییم برای مردم تنها بگوییم
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشقانه و آدرس مجنون.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 208
بازدید ماه : 269
بازدید کل : 63563
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 40
تعداد آنلاین : 1



Alternative content